آزادي مشروطه


نهضت مشروطيت نقطه ي عطفي در تاريخ سياسي ايران معاصر است. هم به اين دليل که انديشه هاي مدرنيته وارد فضاي گفتمان سنتي ايران مي شود و ارزش ها و باورهايي متفاوت مطرح مي شود و هم اينکه اين مسئله به اعتراض و قيام مردم عليه استبداد. گرچه ناتمام ماند. منتهي مي شود . اين نهضت نقطه ي تلافي انديشه هاي مختلفي بود از جمله : 1) غرب زدگي و غرب گرايي و به تبع آن آزادسازي جامعه از استبداد و سکولار کردن جامعه و حکومت؛ 2) اسلام گرايي سنتي و مخالفت با مظاهر مدرنيته و تمدن غربي و در نتيجه همسويي با استبداد و 3) نو گرايي اسلامي که در پي نسبت سنجي، تطبيق و تبيين باورها و انديشه هاي غربي با انديشه هاي اسلامي بود.
هر يک از اين سه رويکرد به دنبال بسط و گسترش انديشه ها و باورهايش در جامعه بود اما نکته ي مسلم اين است که اين هر سه در نهضت ناتمام مشروطيت سهيم بودند و بخشي از جامعه را رهبري و جهت دهي مي کردند؛ اما هيچ يک نتوانست نبض اجتماع را به دست بگيرد و در نتيجه اختلافات آنان برجسته شد و نهضت مشروطيت ناتمام و ناموفق ماند. اينکه دلايل اختلاف ميان آنان چه بود و هر يک چه برداشتي از مشروطيت داشتند، زمينه ي بحث هاي مختلفي را فراهم کرده است. به ويژه اختلاف ميان علماي شيعه طرفدار مشروطه و مشروعه بسيار برجسته تر مي نمايد که بخش هاي مهمي از دو جريان پيش گرفته را رهبري مي کردند و تأثير گذار بودند.
در اينجا سعي دارم به اين پرسش پاسخ دهم که تلقي آيت الله نائيني و آيت الله شيخ فضل الله نوري از آزادي چه بود و نقطه هاي افتراق و اشتراک آنها در بحث آزادي چيست؟ فرض اساسي من اين است که اين دو در ارتباط با بحث آزادي با يکديگر اختلاف نظر دارند و در واقع براي روشن کردن چرايي اين مسئله به تلقي آنها از آزادي خواهم پرداخت و فرضيه اي طرح خواهم کرد.
درباره دلايل اختلاف علماء و مجتهدان در نهضت مشروطيت ديدگاه هاي متفاوت و بعضا متعارضي طرح شده است. شماري به مباني دين شناسي و انسان شناسي آنان تمسک جسته و معتقدند هر کدام از آنان با توجه به معلومات پيشين خود در مورد مشروطه اظهار نظر کرده است و از آنجا که ديدگاه هايشان در مورد دين و انسان و پيشينه ي فکري آنها با يکديگر متفاوت بوده است به نتيجه گيري ديگر گونه اي رسيده و بنابراين در اين باره اختلاف نظر پيش آمده است.(1)
برخي ديگر، دلايل اختلاف مشروطه خواهان و از جمله شيخ فضل الله نوري در مخالف با مشروطيت را به تلقي خاص اين عالم شيعي از شريعت و فلسفه ي سياسي شيعه در عصر غيبت کبرا مي دانند. اين ديدگاه، که درد اساسي مرحوم نوري را درد دين مي داند . مخالفت نوري با مشروطه را به خاطر محافظت از دين جلوگيري از آسيب پذيري آن مي داند. و از آنجا که مشروطيت مغاير مباني انديشه ي فقهي و اجتهادي نوري بوده است ، بي محابا به ستيز با آن برخواسته است.(2)
دلايل ديگري نيز مطرح شده است، از جمله رقابت هاي صنفي علما با يکديگر، واقعيت هاي موجود و شرايط زمانه، نيز عقب ماندگي ايران و ...
اين ديدگاه ها بخشي از واقعيت ها را بيان مي کنند اما نه همه ي آن را و مي توان در هر کدام از اين ديدگاه ها تأملاتي را مطرح کرد. به عنوان مثال مي توان پرسيد اگر مشروطيت مغاير با مباني تفکر فقهي و اجتهادي خاص نوري بود، همراهي اوليه ي ايشان با مشروطه خواهان از چه رو بوده است؟ آيا در ابتدا مشروطيت مغاير با انديشه ي وي نبود و بعدها اين مغايرت را کشف کرد؟ آيا نمي توان گفت انديشه ي نوري در موافقت اوليه و مخالفت ثانويه در نتايج و پيامدهاي مشروطيت نهفته است و نه مغايرت با ديدگاه فقهي و اجتهادي وي؟
درباره ي نائيني نيز مطرح شده است که وي در ابتدا طرفدار مشروطيت بود و کتاب مهم خود «تنبيه الامه و تنزيه المله» را در تبيين و توضيح مشروطيت و موافقت آن با انديشه هاي اسلامي تحرير کرد اما پس از مدتي و به ويژه در اثر اعدام شيخ فضل الله نوري، دستور جمع آوري و از بين بردن اين اثر را صادر کرد.(3) گرچه مسئله جمع آوري کتاب به دستور وي مشهور است، اما اين مسئله توسط فرزند وي انکار شده است.(4) با اين حال جاي اين پرسش باقي است که چگونه انديشمندي که اثر گران سنگ در تبيين مشروطيت تأليف کرده است و حتي در اعتبار آن به رؤيايي که درباره ي امام زمان (عليه السلام) ديده است تمسک مي کند و کتاب را مطلوب امام زمان(5) مي يابد، دستور جمع آوري و نابودي آن را صادر مي کند؟
با توجه به ديدگاه هاي موجود فرضيه اي که من در اين مقاله به دنبال بررسي آن هستم از منظري ديگر به موضوع اختلاف نائيني و نوري درباره ي آزادي مي نگرد. به نظر مي رسد موضوع اساسي به دغدغه و مسأله ي فکري اين دو عالم شيعي باز مي گردد. اگر به اين پرسش پاسخ داده شود که دغدغه ي فکري نائيني و نوري چه بوده است و هر يک از چه منظري به مشروطيت نگاه انداخته است، مي توان به پاسخ دست يافت.
بنابراين مي توان فرضيه را اين گونه مطرح کرد که نائيني ، نظريه پردازي است که به آزادي و خلع استبداد و بسط عدالت مي انديشد. در واقع وي به گونه اي به دنبال تبيين دين و دموکراسي است و مسأله ي (Problem) وي پاسخ به اين دغدغه در جهان اسلام و ايران است اما نوري نظريه اش را در راستاي برقراري امنيت، ثبات و نظم در گفتمان موجود ارايه مي کند و به گونه اي سعي دارد مسئله را با نفي مدرنيته و به ويژه انکار آزادي حل و فصل کند. در نتيجه نائيني به موافق و نوري به مخالف مشروطيت شهره مي شود. در ادامه بحث هاي نائيني و نوري به صورت مستقل مي آيد و سرانجام مورد ارزيابي و مقايسه قرار مي گيرد.

نائيني و مسئله آزادي

آزادي عنصر اصلي مباحث آيت الله نائيني در کتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» است.(6) وي آزادي را خدادادي و مرتبه اي از شؤون توحيد و از لوازم ايمان به وحدانيت خداوند مي داند. از اين رو انبياي الهي در جهت بسط آزادي آدميان تلاش کرده اند و رهايي ملل از استبداد از مقاصد اصلي آنان بوده است. آزادي علاوه بر اينکه انسان را از جنبه ي نباتي و حيواني خارج مي سازد بر شرافت و مجد و عظمت انسان نيز مي افزايد.(7) هنگامي که شخص به آزادي دست مي يابد، در واقع از رقيت و بندگي ديگران رهايي، يافته و بنده ي پاک و خالص خدا شده است. در اين صورت اطاعت از مستبدين، شرکت به خداوند به شمار مي رود:
«تمکين از تحکمات خودسرانه ي طواغيت امت و راهزنان ملت نه تنها ظلم به نفس و محروم داشتن خود است از اعظم مواهب الاهيه عز اسمه، بلکه به نص کلام مجيد الهي تعالي شأنه و فرمايشات مقدسه ي معصومين، صلوات الله عليهم. عبوديت آنان از مراتب شرکت به ذات احديت تقدست اسمائه است.»(8)
تأکيد نائيني همواره بر اين است که ظلم و ستم نسبت به مردم تقليل يابد و حکومت از خودکامگي دست بردارد و محدود، مشروط و کنترل گردد. براي اين منظور وي حکومت را به دو قسم مشروطه و استبدادي تقسيم مي کند: حکومت استبدادي در تعريف او حکومتي است که حاکم «فعال ما يشأ» است و خواست، خواست او است و هر گونه اراده ي کند، کارها به همان گونه بايد به انجام رسد. اما حکومت مشروطه حکومتي است که سلطه و تصرف حاکم در امور، مقيد، محدود و مشروط است.
حکومت مشروطه دو کار ويژه ي مهم و اساسي دارد: نخست حفظ نظم داخلي و منع از تعدي و تجاوز افراد بر يکديگر و جلوگيري از استبداد ورزي و بسط عدالت و ديگري جلوگيري از تعدي و تجاوز دشمنان بيروني و مداخله ي آنان در امور داخلي.(9)
شرافت و استقلال ملل و اقوام را به اين مي داند که حکومت مشروطه به دست خود آنان تأسيس گردد و خود، امور ديني و سياسي خويش را تنظيم کنند.(10) نائيني با طرح اين بحث بر اين نکته تأکيد دارد که تأسيس حکومت بر دو اصل اساسي استوار است: حريت و مساوات :
«اساس ولايتيه و عادله بودن نحوه ي سلطنت چه آن که به حق تصدي شود يا به اعتصاب، به آن دو اصل طيب و طاهر. حريت و مساوات مبتني و حفظ شورويت و محدوديت و ساير مقوماتش هم به ترتيب دستور (قانون) اساسي و عقد مجلس شوراي ملي متوقف است.»(11)
اين دو اصل، اساس هر حکومتي است، خواه مشروع و قانوني و خواه غاصب و غير قانوني. حکومت نيز بر اساس قانون اساسي و مصوبات مجلس شوراي ملي قوام و دوام مي يابد. با توجه به تأکيد وي بر « اصل مبارک حريت»(12) مردم جايگاه ويژه اي مي يابند. از اين رو نائيني توجه ويژه اي به مشورت و مشارکت مردم در حکومت دارد. و بر اين باور است که حکومت اسلامي به مشورت و مشارکت تمام ملت متکي است. متعلق و موضوع مشورت در اين انديشه، کليه ي امور سياسي است و مخاطب مشورت نيز همه ي مردم مي باشند.(13)
رسيدن به آزادي و به ويژه داشتن آزادي سياسي از جمله مسائلي است که در طول تاريخ منجر به منازعات و مبارزات فراوان و گسترده اي شده است. نائيني با دريافت اين نکته ي تاريخي و در تبيين آزادي مورد نظر خويش مي گويد: «تمام منازعات و مشاجرات واقعه فيمابين هر ملت با حکومت تملکيه خودش، بر همين مطلب خواهد بود، نه از براي رفع يد از احکام دين و مقتضيات مذهب!»(14) بنابراين، آزادي مورد نظرنائيني، رهايي از بند استبداد است و نه رهايي از خدا.
«مقصد هر ملت چه متدين به دين و ملتزم به شريعتي باشند و يا آن که اصلا به صانع هم قائل نباشند، تخلص از اين رقيب و استنقاذ رقابشان از اين اسارت است، نه خروج از ربقه ي عبوديت الاهيه. جلت آلائه و رفع التزام به احکام شريعت و کتابي که بدان تدين دارند و طرف اين تشاجر و تنازع هم فقط حکومت مغتصبه رقابشان است نه صانع و مالک و پروردگارشان .»(15)
با دقت در اين قطعه مي توان گفت که نائيني در بحث آزادي در وهله ي نخست به دنبال آزادي معنوي است و از اين رو معتقد است افراد وقتي به پروردگار ايمان و اعتقاد داشته باشند، براي کسب آزادي هاي اجتماعي و سياسي نيز مبارزه مي کنند. در نتيجه حقيقت دعوت به حريت در انديشه ي نائيني در ابتدا گرايش به توحيد ناب و خالص و آن گاه گسستن و رستن از بند ظالمان است: «حقيقت دعوت به حريت و خلع طوق رقيت ظالمين به نص آيات و اخبار سابقه، دعوت به توحيد و از وظايف و شؤون انبيا و اولياء عليه السلام است.»(16)
بنابراين با دريافت دقيق مفهوم آزادي در انديشه ي نائيني درمي يابيم که وي انديشمندي است که به آزادي در پرتو شريعت مي نگرد و از اين رو از وضعيت موجود نيز ناراضي است و نسبت به برخي امور انتقاد مي کند و معتقد است برخي جرايد، اهل منبر، دوستان نادان و دشمنان دانا بهانه و دستاويزي براي استبداد فراهم مي کنند و به جاي اينکه به مردم درباره ي آزادي و حقوقشان آگاهي بدهند آنان را از مقصد اصلي به کلي دور مي کنند. براي همين توصيه مي کند: «شرف ارباب شرف را حفظ و دستي براي استبداد و فعال ما يشأ بودن ظالمين معين و ياور نتراشند. »(17)
تبيين دقيق شبهات مربوط به مشروطيت و مقصود از آزادي نکته اي است که از منظر نائيني دور نمانده است. وي در پاسخ به مخالفان مشروطه که معتقدند مقصود از آزادي بي بند و باري است موضع گرفته و ديدگاه خود را به گونه اي روشن بيان مي کند و معتقد است مبارزات و جانبازي هاي عقلا و دانايان و غيرتمندان کشور در به دست آوردن حريت و مساوات «براي فرستادن نواميس خود بي حجاب به بازار و مواصلت با يهود و نصاري و تسويه فيما بين امثال بالغ و نابالغ و نحو ذلک در تکاليف و بي مانعي فسقه و مبدعين در اجهار به منکرات و اشاعه کفريات و اشباه و ذلک نخواهد بود.»(18)
بنابراين، آزادي در نگاه وي بي بند و باري و ترويج ابتذال نيست، بلکه عنصري است که براي پيشرفت و توسعه ي جامعه لازم و ضروري است. از اين رو نائيني براي اثبات سخن خود به بحث هاي تاريخي استناد مي جويد و بر اين باور است مادامي که دو اصل حريت و مساوات و فروغ اين دو، همانگونه که شارع آنها را جعل کرده بود به استبداد تحول نيافته بود : «سرعت سير ترقي و نفوذ اسلام محير عقول عالم شد. پس از استيلاي معاويه و بني العاص و انقلاب و تبدل اصول و فروع مذکوره و کيفيت سلطنت اسلاميه به اضداد آنها وضع دگرگون گرديد.»(19)
به نظر نائيني وضعيت مسلمانان از صدر اسلام تاکنون به سه دوره تقسيم مي شود: يکم دوره ي تفوق و سيادت مسلمانان که معلول آزادي و مساوات و نتيجه ي اجراي اصول اجتماعي و سياسي اسلام است. از اين منظر آزادي و مساوات از اصول اساس اجتماعي و سياسي بشريت
به شمار مي رود. دوره ي دوم، دوره ي توقف مسلمانان، که معلول تبديل خلافت به سلطنت و سيطره ي استبداد بر جوامع مسلمانان بوده است. در اين دوره به باور نائيني از آنجا که آزادي و مساوات از جوامع اسلامي رخت بر مي بندد، زمينه هاي توقف و رکود مسلمانان فراهم مي شود. و سرانجام سومين دوره، تنزل و انحطاط مسلمانان است که نتيجه ي بيداري و هوشياري غرب و نهضت هاي آزادي طلبانه آنان است .
بنابراين براي اينکه جوامع مسلمانان به توسعه دست يابند مي بايست به اصل آزادي گردن نهند. نائيني راه علاج اين وضعيت و خروج از رقيت استبداد را در توجه و آگاهي مردم منحصر مي داند.(20) همان گونه که از سويي جهل را بدترين آفت براي برقراري استبداد ذکر مي کند. نائيني اما در اثر خود يادآوري مي کند که مردم اکنون نسبت به دين و مذهب خويش بيدار و هوشيار شده اند و از استبدادگران اطاعت نمي کنند و با بيان اين نکته ي مهم که ديگر دوران استبداد به سرآمده است مي گويد:
ما ظالم پرستان هم چنان روزگاري که آزادي از اين اسارت و رقيت را لا مذهبي و يا از دعوت زنادقه و ملاحده بابيه لعنهم الله تعالي جلوه داديم و مشروطيت دولت جائره را دين و مذهبي در مقابل شريعت حقه به خرج مي آورديم و مسلمانان را به تمکين از اين رقيت ملعونه وادار و به ازاي اين حس خدمت تيول و رسوم و جائزه و انعام ها مي گرفتيم بعد از اين مگر در خواب ببينيم!»(21)
با دقت در اين قطعه، نائيني نيم نگاهي به شبهات مطرح درباره ي مشروطيت نيز دارد و به گونه اي به مخالفان مشروطيت پاسخ مي دهد. مخالفاني که در دوره هايي خود عمله ي استبداد بوده و رقيت و تمکين از مستبدان را ترويج مي کرده و مشروطيت را انحراف و مخالف شريعت به حساب مي آورده و در مقابل از حاکمان مستبد صله و انعام دريافت مي کرده اند.
براي اينکه مردم آگاه شوند، نائيني به دفاع از آزادي بيان و قلم مي پردازد و آن را از مراتب آزادي خدادادي به شمار مي آورد و بر اين اعتقاد است که حقيقت آزادي بيان و قلم عبارت از «رها بودن از قيد و تحکمات طواغيت»(22) است. فقدان موانع در راه آزادي قلم و بيان موجبات تنبه و گشايش چشم و گوش مردم، پي بردن آنان به مبادي ترقي و استقلال، قوميت شناسي، اهتمام به حفظ دين و آيين، انسجام در کسب آزادي خدادادي، اخذ حقوق غصب شده، برخورداري از تحصيل معارف و تهذيب اخلاق و ... مي شود. البته نائيني يادآوري مي کند که افرادي، آزادي بيان و قلم را وسيله «هتک اعراض محترمين و گرفتن حق السکوت از زيد با اجرت تعرض به عمر با کينه خواهي از بکر و نحو ذلک ننمايند.»(23) به اين ترتيب، وي هم بر آزادي بيان و قلم و کار ويژه هاي آن دو تأکيد و اشاره مي کند و هم بر محدوديت هاي آن دو انگشت مي نهد و نسبت به سوء استفاده هايي که ممکن است پيش بيايد، هشدار مي دهد.
در نگاه نائيني، آزادي بيان و قلم بايد در جهت وصل کردن و نه فصل کردن به کار رود که در نتيجه ي آن وفاق و انسجام اجتماعي افزون و حاکم مي شود و از هرج و مرج و ناامني نيز جلوگيري مي شود.
نائيني در بحث از رأي اکثريت نيز جانب اکثريت را مي گيرد و در اين باره به حادثه ي تاريخي جنگ احد اشاره مي کند و معتقد است پيامبر (ص) در آنجا از رأي اکثريت پيروي نمود و همه ي مصائب را به جان خريد: «چون اکثريت آرا بر خروج مستقر بود و از اين رو با آنان موافقت و آن همه مصائب جليله را تحمل فرمود.»(24) پيروي از رأي اکثريت که به عنوان مبناي عمل در امور سياسي و اجتماعي پذيرفته شده است از جانب نائيني نيز مورد تأييد قرار مي گيرد اما مي توان اين پرسش را مطرح کرد که در مواردي که اکثريت به چيزي گردن نهاده که مخالف با شريعت است آيا در اين صورت نيز رأي اکثريت معتبر و مطاع است؟ پاسخ نائيني منفي است. به عقيده ي وي مشروعيت قوانين و از جمله قانون اساسي که وي آن را معتبر مي داند. عدم مخالفت با شريعت است: «جز عدم مخالفت فصولش با قوانين شريعه، شرط ديگري معتبر نخواهد بود.»(25)
همچنين نائيني مشروعيت هيأت نظارت را نيز منوط به رأي ملت مي داند و هيچ قيد ديگري را معتبر نمي داند: «مشروعيت نظارت هيأت منتخبه مبعوثان بنابر اصول اهل سنت و جماعت که اختيارات اهل حل و عقدامت را در اين امور متبع دانسته اند، به نفس انتهاب ملت متحقق و متوقف بر امر ديگري نخواهد بود».(26)
با دقت در آن چه گذشت مي توان گفت نائيني از سويي به دفاع از آزادي و به طور کلي مشروطيت مي پردازد و ضرورت و اهميت حکومت مشروطه در تقليل ظلم به مردم را يادآور مي شود و از سويي به تقويت باورها و ارزش هاي ديني اقدام مي کند و به شبهات موجود درباره ي ناسازگاري دين و مشروطيت (آزادي، مساوات و قانون) پاسخ مي دهد. هدف اصلي وي در تأليف کتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله) تبيين حکومت مشروطه و جايگاه آزادي ها در آن است و نائيني از موضع يک عالم شيعي درصدد پاسخ گويي به مسئله اي بر مي آيد که جهان اسلام و ايران معاصر درگير آن بوده است. يادآوري اين نکته، اساسي است که نائيني در بحث هاي خود به تاريخ اسلام رجوع مي کند و بر اين اساس مدعي است. آزادي که خدادادي است در صدر اسلام و حکومت اصيل اسلامي امکان و وجود داشته است اما بعدا حکومت ها به انحراف کشيده شده اند و حريت به عنوان يک عنصر اساسي و پيش برنده ي مسلمانان از جوامع اسلامي رخت بربسته است.
بدين ترتيب در انديشه ي وي آزادي چيزي نيست که از غرب وارد جهان اسلام شده باشد، بلکه انديشه ي آزادي در اسلام مسبوق به سابقه است، و در هيچ يک از اديان و مذاهب اصيل نيز استبداد وجود نداشته است . (27) از اين رو از اقدامات حاملان شيعه استبداد ديني اظهار تأسف مي کند و به تقبيح ديدگاه ها و رفتارهايشان پرداخته و آنان را ناآشنا به کتاب و سنت اسلام مي داند:
«زهي اسف و حسرت که ما ظلم پرستان عصر و حاملان شعبه استبداد ديني چقدر از مداليل کتاب و احکام شريعت و سيره پيغمبر امام خ0ود بي خبريم؟! او به جاي آن که شوراي عمومي ملي را هذه بضاعتنا ردت الينا بگوييم با اسلاميت مخالفش مي شماريم و حتي آيه ي واضح الدلاله ي سابقه (و شاورهم في الامر) هم گويا در کتاب مجيد الهي عز اسمه هرگز نخوانده؟! او يا به مفادش برنخورده؟!»(28)
به هر تقدير«آزادي» عنصر اساسي تفکر نائيني در کتاب «تنبيه الامه و تنزيه الامله» است و وي آزادي را از جمله واضحات ضروري شريعت به شمار مي آورد و يادآور مي شود که مبادا ملل بيگانه و ناآگاهان به احکام شريعت اعمال و گفتار باطل شعبه ي استبداد ديني را در شمار اقوال علماي اسلامي به شمار آورند.(29)

نوري و مسئله آزادي

به نظر مي رسد بحث امنيت و نظم و ثبات و انسجام فکري، اعتقادي و ملي جامعه ايران، عنصر مهم و اولويت انديشه ي شيخ فضل الله نوري به شمار مي رود. از اين رو شايد بتوان گفت همراهي نخستين او با نهضت مشروطيت نيز به اين سبب بود که انتظار داشت به وسيله آن نظم و امنيت در جامعه بسط و گسترش يافت. اما پس از مدتي دريافت آن چه که منظور
نظر او است تأمين و برقرار نخواهد شد و بنابراين به زعم خود در جهت حفظ و امنيت گام برداشت و اين گونه بود که به صورت قطب مخالف نهضت مشروطيت و البته حامي مشروطه ي مشروعه درآمد.
نوري به صراحت از امتناع آزادي در متون ديني سخن مي گويد و معتقد است: « بناي قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است.»(30) وي از سويي منکر وجود آزادي در مهم ترين متن ديني مي گرد و از سوي ديگر بر اين باور است که اعتقاد به آزادي مطلق حرف اشتباهي است و حتي «اين سخن در اسلام کليتاکفر است.»(31) نوري در قطعه فوق از آزادي مطلق سخن مي گويد و آن را نفي مي کند و برابر باکفر مي نشاند. گو اينکه مي توان نتيجه گرفت که وي با آزادي هاي مضاف (بيان، قلم و...) سازگاري دارد و آنان را مي پذيرد. اما با دقت در سخنان او نمي توان چنين نتيجه اي گرفت اساسا وي نه تنها با آزادي هاي مضاف مخالف است، بلکه حتي پيشنهاد مي کند واژه ي آزادي از بحث هاي موجود حذف شود: «اگر از من مي شنويد، لفظ آزادي را برداريد که عاقبت اين حرف ما را مفتضح خواهد کرد.»(32)
براي تأييد مطلب مي توان از قطعه اي که در فوق ذکر شد نيز بهره جست؛ زيرا در آنجا به فقدان برخي آزادي هاي مضاف در قرآن استناد مي جويد. البته از اين سخن نمي توان نتيجه گرفت که نوري قائل به استبداد است، بلکه وي نيز در بحث هايش همانند مشروطه طلبان به تحديد سلطنت مي انديشد و آن را تأييد مي کند: «اينکه بيان گرديد حدودي براي پادشاه و وزرا معين خواهد شد خيلي خوب و به جا است. کسي نمي تواند تکذيب کند.»(33) اما در هر صورت وي بر آزادي تکيه نمي کند و حتي آن را موجب رخنه و آشفتگي در دين اسلام مي داند و از اين رو در کنار استبداد جاي مي گيرد و وضع موجود را تأييد مي کند.
نقد اساس نوري بر مشروطيت اين است که اگر مقصود مشروطه طلبان اجراي قانون الهي و حفظ احکام اسلامي است «چرا خواستند اساس او را بر مساوات و حريت قرار دهند» و حال آن که «قوام اسلام به عبوديت است نه به آزادي.»(34) تخطئه ي آزادي در انديشه ي نوري از آن رواست که به اعتقاد وي، به طور کلي در اسلام آزادي وجود ندارد. به طور مثال مي توان از انتقادات او بر آزادي قلم و بيان سخن گفت و اينکه اين دو را در تضاد با قانون الهي مي داند:
«اي عزيز! مگر نمي داني که آزادي قلم و زبان از جهات کثيره منافي با قانون الهي است. مگر نمي داني فايده ي آن آن است که بتوانند فرق ملاحده و زنادقه نشر کلمات کفريه خود را در منابر و لوايح بدهند و سبب مومنين و تهمت به آنها بزنند و القاي شبهات و در قلوب صافيه ي عوام بيچاره بنمايند؟»(35)
شيخ به مشروطه طلبان هيچ اعتمادي ندارد و بر اين باور است که آنها نه در پي حفظ شريعت که در پي تغيير آن مي باشند: «آيا حالا هم معلوم ما نشده که اين عده ي قليل به تدليس مي خواستند که قانون و دين اسلام را تغيير دهند؟» (تذکره، ص 180). به باور او اگر مقصود مشروطه طلبان «تقويت اسلام بود، انگليس حامي آن نمي شد.»(36) بنابراين چون انگليس حامي مشروطيت است و طرفداران آن نيز با بيگانگان سر و سري دارند در نتيجه آنها در پي عمل به مقاصد قرآن نيستند و قصد اصلي آنها تضعيف ديانت و شريعت و رواج هرج و مرج و ناامني مي باشد.
به نظر مي رسد يکي از مسائلي که نوري به مخالفت با مشروطيت برخاست، وضعيت و شرايط موجود جامعه ي وي بوده است. زيرا به اعتقاد وي رد اثر شرايط موجود، برخي مسائل به وجود آمده بود که مايه ي نگراني شده بود. به ويژه که نوري به هيچ وجه آزادي بيان و قلم و مطبوعات را برنمي تابد و همان گونه که ذکر شد آن را مغاير با قانون الهي مي داند و تنها فايده ي آن را اين مي داند که «فرق ملاحده و زنادقه» بتوانند بر نشر سخنان کفريه ي خود بپردازند. همچنين در جايي ديگر مي گويد:
«اي عزيز! اگر اساسا اين اساس (مشؤوم) مودي به ضلالت اعطاي حريت مطلقه نبود، پس چرا جلوگيري از لوايح کفره نمي شد. کدام جريده نوشته شد که مشتمل بر طعن به اسلام و اسلاميان نبود؟ کدام اداره بود که جريده اش خالي از کفر بود؟ اگر اساس آن حريت نبود، جمال زنديق (سيد جمال الدين واعظ اصفهاني) و جهنمي ملعون و آن فخر الکفر (فخرالاسلام) مدلس واخوه آنها اين همه کفريات در منابر و مجامع و جرايد خود نمي گفتند و مردم چون خشک استماع آن زندقه نمي نمودند و اگر کسي مي گفت منع فرماييد آنان را در جواب نمي گفتند که ما محتاج به آنها هستيم و آنها معين و مقوم اين اساس اند. اف به آن اسلام که مرتدين و اقوال مناله و مضله آنها مقوم آن باشند. آه از نفهمي مردم.»(37)
با دقت در مطلب فوق، نوري به در آزادي بيان در جرايد مي پردازد و بر اين اعتقاد است که کارکرد جرايد و آزادي بيان چيزي جز طعن بر اسلام و مسلمانان و کفر نبوده است . همچنين از برخي اشخاص نيز با عناوين زنديق، جهنمي ملعون، فخرالکفر و مدلس نام برده است. وي در مورد مردم نيز داوري و آنان را به نفهمي متهم مي کند و معتقد است مردم قطعه اي چوب خشکند که سخنان زنادقه را استماع مي کنند ولابد از خود هيچ اراده و اختياري ندارد !
نوري در موارد ديگري نيز قضاوت هايي درباره ي مردم دارد و آنان را به بي باکي و ناپاکي متصف مي کند. به باور وي مشروطه طلبان در ابتداي کار اهداف خود را به اجمال برگزار کرده اما پس از مدتي پرده از اغراض خود برداشتند و آنان را متهم مي کند به « برداشتن کند و زنجير شريعت از مردم بي باک ناپاک که هرچه بتوانند (در) اعلانات و روز نامجات، نسبت به هر محترمي از (بزرگان) دين و پيشوايان دين و علماي عاملين متدينين بگويند و بنويسند وبه طبع برسانند.»(38) در اين قطعه نيز تلقي نوري از مردم اين است که بي باک و ناپاک اند و شريعت، چونان زنجيري آنها را در بندکشيده تا از انحراف مصون مانند.
شيخ به طور مکرر از آزادي بيان و وضعيت موجود انتقاد مي کند و در همين راستا مي گويد:
«اي عزيز! اگر اعطاي حريت نشده بود آن خبيث در محضر عمومي اين همه انکار ضروري نمي کرد و از جمله نمي گفت: مردم! حق خود را بگيريد. در قيامت کسي پول سکه نمي زند. آخوندها از خودشان (درآورده اند) که قسم بخورد برو پي کارت ..... و آن ملحد نمي گفت قانون، مثل قرآن محترم است و آن بي دين در جريده نمي نوشت که بايد عمل به قرآن بکنيم و امروزه اين قانون، قرآن ما است و مجلس کعبه. و بايد در حال احتضار پا را به سوي آن بکشد. خدا دهانت را بشکند.»(39)
نوري نسبت به قانون اساسي نيز به ديده ي انکار مي نگرد و از آن با عنوان ضلالت نامه ياد مي کند. و به ويژه وي به نقد متمم ماده بيستم قانون اساسي مي پردازد. اين ماده تصريح دارد که عامه مطبوعات نيز از کتب ضلال و مواد مضره به دين مبين، آزاد و مميزي در آنها ممنوع است. به اعتقاد نوري اين ماده بسياري از محرمات ضروري را حلال کرده است و تنها دو مورد «کتب ضلال و مواد مضره به دين مبين» استثنا شده است و حال آن که:
«يکي از محرمات ضروريه افترا است و يکي از محرمات مسلمه غيبت از مسلم است و همچنين قذف مسلم و ايذاء و سب و فحش و توهين و تخويف و تهديد و نحو آن من الممنوعات الشرعيه و المحرمات الهيه. آزادي اين امور آيا غير از تحليل ما حرمه الله است؟ و من حلل حراما حال او معلوم و حکم آن مبين است.»(40)
بدين ترتيب نوري يادآور مي شود که کسي که اين گونه مي انديشد و حرام خدا را حلال کرده، مرتد است و البته حکم او نيز که اعدام باشد. روشن است.
همچنان که شيخ به آزادي وقعي نمي نهد دو معتقد به امتناع آزادي در اسلام مي شود، اعتبار راي اکثريت را نيز نمي پذيرد و معتقد است: «اعتبار به اکثريت آرا به مذهب اماميه غلط است »(41) به نظر مي رسد نوري تلقي خاصي از اکثريت دارد و به احتمال اين گونه مي انديشد که ممکن است اکثريت با راي خود احکام اسلام را زير سوال ببرد و قوانيني مغاير با احکام اسلام وضع و اجرا نمايد. در نگاه وي ولايت در زمان غيبت امام زمان «با فقها و مجتهدين است نه فلان بقال و بزاز.»(42) به اين ترتيب مي توان گفت مردم و به تبع آن اکثريت جايگاهي در انديشه ي شيخ و در حکومت مورد نظر وي ندارند و طبيعي است که در اين صورت مردم. که قبلا توصيف شيخ درباره ي آنها ذکر شد. مطيع اند و هيچ گونه آزادي و اختياري ندارند تا دست به انتخاب بزنند.
موضوع امنيت و نظم . همان گونه که ذکر شد. عنصري محوري در انديشه نوري است. از اين رو وي معتقد است آزادي به تضعيف عقايد مسلمانان و به تبع آن شريعت منتهي مي شود و به صورت جدي به وضعيت موجود ايراد وارد مي کند: «چرا اين همه در جرايدشان تکريمات از فرقه ي زردشتي و سلاطين کيان مي کردند و آنها را که اخبث طوايف اند، طايفه ي نجيبه مي خواندند؟ و چرا اين همه جرايد پر از کفر را که سبب تضعيف عقايد مسلمين بود منع نمي کردند؟»(43)
هرج و مرج وناامني اجتماعي از ديگر نتايج آزادي در انديشه نوري است. وي در اين باره مي گويد:
«به ايجاد اين اساس ميشوم (آزادي) به سبب اظهار عقايد و اعمال اهالي اين فرقه مختلفه و اظهار عناد آنها قهرا چنان هرج و مرج عظيمي در بلدان ما ظاهر خواهد شد که احدي مالک جان و مال و عز و عرض خود نباشد و آني هيچ کس در خانه ي خود آسوده خاطر نخواهد ماند.»(44)
در رساله «تذکره الغافل و ارشاد الجاهل» سه ويژگي عمده ي ايران عبارت است از وجود مذاهب گوناگون، قلت نظاميان و کثرت ايلات. اين سه ويژگي آسيب پذيرهاي ايران است که با استقرار و استيلاي مشروطيت در هر سه بخش مشکل ايجاد مي شود. و در اين صورت ديگر از اسلام جز نامي باقي نخواهد ماند و قلت نيروهاي نظامي نخواهد توانست امنيت اجتماعي را تامين کند و کثرت ايلات نيز منجر به طغيان و قتل و غارت و هرج و مرج و ناامني خواهد شد.(45)
نوري وضعيت موجود را با ناامني و هرج و مرج و تضعيف اسلام و عقايد مسلمانان، ترجيح مي دهد و بنابراين مخالف سر سخت مشروطيت مي گردد و از مشروطه ي مشروعه حمايت مي کند و از جانش در اين راه مايه مي گذارد.
بنابراين با توجه به بحث هايي که گذشت مي توان نتيجه گرفت که نوري با طرد مشروطيت و به ويژه بر آزادي سعي در پاسخ به مسائل و مشکلاتي دارد که بگونه اي آنها را مغاير با شريعت و احکام آن مي داند. از اين رو وي به تبيين آراي خود مي پردازد و به ويژه بر آزادي بيان و قلم سخت حمله مي برد، جايگاه مردم و آراي اکثريت را در حکومت و شريعت نمي پذيرد و ترويج انديشه هاي مشروطيت را چيزي حز زوال دين و ايجاد هرج و مرج و ناامني نمي بيند. بدين ترتيب شيخ گامي مهم در همراهي با طرفداران استبداد برمي دارد و در کنار آنان جاي مي گيرد و سخت از وضعيت موجود دفاع مي کند. نوري به زعم خود در پي حفظ امنيت (امنيت ديني و اجتماعي) براي مردم است که با پراکندن انديشه هاي مشروطيت سخت دچار تزلزل گشته و بنابراين به سمت تقويت آن حرکت مي کند. جان کلام اينکه نوري اعتقاد داشت با استقرار مشروطيت «چيزي نگذرد که حريت مطلقه رواج ، منکرات مجاز ، مسکرات مباح، زنان مکشوف، شريعت منسوخ در قرآن مهجور شود.»(46) البته اين نکته قابل اشاره است که تاکيد نوري بر عبوديت را بايد جدي ترگرفت و ابعاد آن را شکافت تا بتوان دريافت که آيا آزادي معنوي نيز در آنجايي دارد يا در آنجا نيز صرف تعبد و اعمال مد نظر است و از آزادي نمي توان سراغي گرفت.

مقايسه و جمع بندي

به نظر مي رسد اکنون مي توان پرسش طرح شده در ابتداي نوشته را مرور کرد و به مقايسه ي آرا و نظرات نائيني و نوري پرداخت. پرسش اين بود که برداشت نائيني و نوري از آزادي چيست؟ تمايزات و اشتراکات آنان در کجا است؟ مي توان ديدگاه هاي ايشان را در چند مورد خلاصه کرد با اين مفروض که اين دو در بسياري موارد به گونه اي متفاوت درباره ي آزادي مي انديشيده اند و ابراز کرده اند .
1. همان قدر که نائيني سعي مي کند امکان و وجود آزادي در اسلام و تاريخ صدر اسلام را اثبات کند، نوري بر خلاف او در تلاش است تا با استناد به متون ديني و به ويژه قرآن به امتناع آزادي در شريعت اسلام و قرآن حکم کند.
2. نائيني معتقد است آزادي ، خدادادي و مرتبه اي از شؤون توحيد و از لوازم ايمان است . نوري اما به تضاد آزادي با قانون الهي و کفر بودن آزادي در اسلام باور دارد. به نظر او قوام اسلام به عبوديت است و نه آزادي.
3. نائيني به رهايي از استبداد و کسب آزادي هاي سياسي و اجتماعي و نه رهايي از خدا و دين مي انديشد ونوري از سوي ديگر در پي اثبات اين است که در پرتو آزادي ، شريعت و مسلمانان تضعيف و هرج و مرج و نا امني ترويج و قتل و غارت بر کشور مستولي خواهد گشت.
4. نائيني در مباحث خود به نقش و جايگاه مردم در حکومت اشاره مي کند و رأي اکثريت را پذيرفته و معتبر مي داند و در اين باره به رفتار پيامبر (ص) استناد مي جويد و از سويي معتقد است ديگر دوران بي خبري و نا اگاهي مردم و دوران استبداد گذشته است مردم بيش از پيش هوشيار شده اند ، نوري در مقابل بر اين اعتقاد است که مردم، نفهم و جامعه ايران عقب مانده است و به آن مرحله از رشد نرسيده است. که بتواند به حکومت مشروطه تن دهد .وي رأي اکثريت را نيز معتبر نمي داند و حتي آن را با مذهب شيعه در تضاد مي بيند.
5. نائيني يکي از مقاصد انبيا را تلاش براي رهايي ملل از استبداد مي داند و بدين ترتيب به تأييد مشروطيت و شعارهاي آزادي گرايانه آن مي پردازد، به ويژه وي به فوايد آزادي بيان وقلم اشاره مي کند. اما نوري معتقد است مشروطه طلبان با طرح شعار مشروطيت و به ويژه آزادي به دنبال تغيير شريعت و جايگزيني قانون هستند و در اين باره مدام از مضرات آزادي به ويژه آزادي بيان و قلم سخن مي گويد و بر مشروطه طلبان خرده مي گيرد که از اين نوع آزادي ها به شدت سوء استفاده مي شود.
6. به نظر مي رسد نائيني در يک جهت به نوري نزديک مي شود و آن اينکه آزادي، مطلق نيست و داراي قيد است. به اعتقاد وي آزادي، بي بند و باري و ابتذال و هتک حرمت اشخاص در جرايد و تهمت و ... نيست و نوري نيز به اين مسائل اشاره مي کند و مي گويد مشروطه طلبان با شعار آزادي بيان و قلم به بي بند و باري، ترويج منکرات، اباحه مسکرات ، کشف حجاب ، مسخ شريعت و کنار گذاردن قرآن مي باشند. نوري آزادي را برابر با اين مسائل مي بيند و بنابراين به نفي آن به طور کلي مبادرت مي ورزد. اما نائيني با پذيرش آزادي و ضرورت آن به تبيين آن مي پردازد و قيدهايي بر آن مي افزايد. نبايد از نظر دور داشت که نائيني خود مجتهدي شيعي است که در گفتمان اسلامي از آزادي سخن مي گويد.
7. از سوي ديگر، همان گونه که ذکر شد. نوري در بحث تحديد حکومت و سلطنت به نائيني نزديک مي شود. گر چه وي مقصود خويش از اين تحديد را بيان نمي کند، امامسلم اين است که وي با آزادي هاي سياسي و نقش مردم اشاره نمي کند. نائيني با مطلوب توصيف کردن مشروطه در تقليل ظلم به مردم به دفاع از آزادي، مساوات، تحديد حکومت و حاکم، اعتبار رأي اکثريت و مشورت و ... باور داشته و با استفاده از باورهاي ديني و تاريخي سعي در اثبات آنها دارد.
با توجه به بحث هاي ارايه شده و نيز نکات فوق مي توان به طور کلي نتيجه گرفت که دغدغه و مشکله ي نائيني، تبيين ديدگاه هاي اسلامي درباره ي مهم ترين بحث هاي روز يعني آزادي و تبيين نسبت آن با مباحث ديني بوده است. از اين رو صرف نظر از همه ي مسائل مي توان نائيني را انديشمند طرفدار آزادي و نوري را انديشمند طرفدار امنيت دانست. تأکيد نوري بر محافظت از شريعت و نظم اجتماعي و جلوگيري از هرج و مرج از چنين ديدگاهي حکايت مي کند. ضمن اينکه در بحث هاي نوري (دو متن: رساله حرمت مشروطيت و رسالة تذکره الغافل و ارشاد الجاهل) هيچ گونه تأييدي نسبت به آزادي مشاهده نمي شود. به هر حال مي توان وي را در حوزه نهادگرايان سياسي جاي داد که معتقدند در دوره ي گذار و بحران با حرکت به سمت توسعه که منجر به خشونت مي شود، نهاد و امنيت واستقلال مهم تر از آزادي فرد و گروه است. چرا که اين نهاد (دولت) است که نظم و امنيت را تأمين مي کند.(47)
به نظر مي رسد شکست نهضت مشروطيت در فقدان سازگاري امنيت و آزادي رخ نمود. گرچه مي توان به دلايل ديگري نيز براي اين شکست اشاره نمود اما فقدان تعريف روشن و شفاف وکار بست آن در مشروطيت توانست در شکست آن کارساز و تأثير گذار باشد. مردم از بند رهيده و آزادي طلب در تعارض آزادي و امنيت، آزادي را ترجيح دادند اما بعدها به دليل نهادينه نشدن آزادي در جامعه تن به سلطه ي استبداد سپردند که امنيت را براي آنان به ارمغان آورد. اين بود که با توجه به دلسردي و خستگي بيش از حد مردم که در دام تنش ها و کشمکش ها افتاده بودند، استبداد توانست با تأمين امنيت آنان خود را بر آنان تحميل کند و بدون کم ترين مقاومت از سوي مردم قدرت سياسي را از آن خود نمايد. به نظر مي رسد که در صورت جمع ميان آزادي و امنيت بتوان به پارادکس گرفتار شده در طول يک صد سال اخير پايان داد.

پي نوشت :

1. حسين آباديان. مباني نظري حکومت مشروطه ومشروعه، چاپ نخست ، تهران ، ني ، 1374، ص 40.
2. غلامحسين زرگري نژاد ، رسائل مشروطيت ( 18 رساله و لايحه درباره ي مشروطيت)، چاپ نخست، تهران، کوير، 1372، ص 15.
3. در اين باره بنگريد به عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق ، اميرکبير.
4. نشريه حوزه درگفت و گويي که با مهدي غروي نائيني، فرزند مرحوم نائيني انجام داده است مسئله کنارگيري ايشان از سياست و جمع آوري «تنبيه الامه و تنزيه المله» را از وي مي پرسد . فرزند وي در پاسخ معتقد است: اين هم از داستان هاي شگفت تاريخ معاصر است . دستاني در کار بوده که چهره ي ايشان را مخدوش کنند وگرنه اين همه دروغ و شايعه چرا ؟ البته اين داستان را پس از رحلت ايشان در ايران شنيدم. ميرزاي نائيني براي هر کتاب تنبيه الامه يک ليره مي داده و آنهارا جمع آوري مي کرده است! اصلا چنين چيزي درست نيست ؛ زيرا دست کم بايد من که هزينه هاي ايشان را ثبت مي کردم از اين موضوع با خبر مي شدم. وانگهي مرحوم نائيني چنين بودجه اي نداشت. ايشان گاه به خاطر همان شهريه اي که مي داد ماهي 600 يا 800 دينار مديون بود . از همه مهم تر مگر در تنبيه الامه غير از آيات قرآن، سخنان پيامبر (ص) و حضرت علي و ائمه (ع) چيزي آمده که ايشان از آن منصرف شود و به جمع آوري آن بپردازد. اگر نائيني اين کتاب را جمع آوري کرده بود ودوست نمي داشت که از آن نامي برده شود، بايد شخصيت هاي ديني و علمي و شاگردان ايشان از قضيه ي جمع آوري کتاب آگاه مي بودند و نامي از آن نمي بردند و يا به علت جمع آوري اشاره مي کردند . ر.ک: حوزه ، ش 76و 77 ، مهر ، آبان ، آذر و دي 1375 ، ص 20 و 21.
5. به عنوان مثال وي در صفحه ي پاياني کتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» به اين رويا اشاره مي کند و حتي اشاره مي کند که دوفصل کتاب را به اشاره ي امام زمان حذف کرده است .
6. مشخصات کتاب شناختي اين اثر عبارت است از: محمد حسين نائيني، تنبيه الامه و تنزيه المله، با مقدمه و توضيحات آيت الله سيد محمود طالقاني ، چاپ هشتم ، تهران : شرکت سهامي انتشار ، 1361.
7. همان ، ص 28.
8. همان ، ص 27.
9. همان ، ص 7، 11و 12.
10 . همان ، ص 60.
11. همان ، ص 63 و 64
12. ر. ک: همان ، ص 59.
13. همان ، ص 51. 53.
14. همان، ص 64.
15. همان.
16. همان ، ص 121.
17. همان ، ص 122 . 125.
18. همان ، ص 38.
19. همان ، ص 17.
20. همان ، ص 27.
21. همان ، ص 66.
22. همان ، ص 122. 125.
23. همان .
24. همان ، ص 54.
25. همان ، ص 14.
26. همان ، ص 15.
27. همان ، ص 127.
28. همان ، ص 56.
29. همان ، ص 63.
30. غلامحسين زرگري نژاد ، رسائل مشروطيت ( 18 رساله و لايحه درباره ي مشروطيت)، پيشين، ص 182، گفتني است دو رساله از شيخ فضل الله نوري در مجموعه رسائل مشروطيت که توسط غلامحسين زرگري نژاد احيا شده است آمده است. رساله «حريت مشروطيت» به طور قطع از نوري است اما رسالة «تذکره الغافل و ارشاد الجاهل » منصوب به نوري است و پژوهشگران معتقدند که اين رساله به رغم ترديدي که وجود دارد از نوري است .به هر حال در اين نوشته به اين دو رساله استناد خواهد شد .
31. همان ، ص 18.
32. همان ، ص 18.
33. همان ، ص 18.
34. همان ، ص 177.
35. همان ، ص 178.
36. همان ، ص 180.
37. همان ، ص 178 و 179.
38. همان ،ص 158.
39. همان ، ص 179.
40. همان ، ص 162.
41. همان ، ص 154.
42. همان.
43. همان ، ص 181.
44. حسين آباديان ، مباني نظري حکومت مشروطه و مشروعه ، پيشين ، ص 41.
45. غلام حسين زرگري نژاد ، رسائل مشروطيت ( 18 رساله و لايحه درباره ي مشروطيت ) ، پيشين ، ص 188 و 189.
46. حسين آباديان ، پيشين ، ص 46.
47. بحث هاي نهادگرايي را مي توان در مباحث هانتينگتون دنبال کرد. براي مطالعه برخي از ديدگاه ها درباره ي نهادگرايي نگاه کنيد به : سيد حسين، سيف زاده، مدرنيته و نظريه هاي جديد علم سياست، چاپ نخست، تهران: دادگستر ، 1379، ص 167. 187.